
Showing posts with label رنگ. Show all posts
Showing posts with label رنگ. Show all posts
Monday, April 16, 2007
Tuesday, May 2, 2006
برایم مهم نیست

برایم مهم نیست
برایم مهم نیست که در کجای دنیا باشم
برایم مهم نیست که از چه رنگی باشم
برایم مهم نیست که توانگر باشم یا ناتوان
برایم مهم نیست که علامه باشم یا نادان
برایم مهم نیست که زشت باشم یا زیبا
برایم مهم نیست که علیل باشم یا توانا
برایم مهم نیست زبان عام
برایم مهم نیست گوش خاص
برایم مهم نیست که به چه زبان صحبت کنم
برایم مهم نیست که به چه زبان گوش دهم
برایم مهم نیست که در حال مرگ باشم
برایم مهم نیست که حالا بمیرم یا فردا
برایم مهم نیست لذات تعریفی دیگران
برایم مهم نیست آسودگی خاطر از نظر آنان
برایم مهم نیست که همواره در رنج و عذابم
برایم مهم نیست که با هیچ حال کنم
تنها برای آنچه مهم باشد اشک می ریزم
تنها برای آنچه مهم است رنج می کشم
تو دانی که چه چیز برایم ارزش دارد
تو دانی که من به ارزش آن زنده ام
برایم مهم نیست که در کجای دنیا باشم
برایم مهم نیست که از چه رنگی باشم
برایم مهم نیست که توانگر باشم یا ناتوان
برایم مهم نیست که علامه باشم یا نادان
برایم مهم نیست که زشت باشم یا زیبا
برایم مهم نیست که علیل باشم یا توانا
برایم مهم نیست زبان عام
برایم مهم نیست گوش خاص
برایم مهم نیست که به چه زبان صحبت کنم
برایم مهم نیست که به چه زبان گوش دهم
برایم مهم نیست که در حال مرگ باشم
برایم مهم نیست که حالا بمیرم یا فردا
برایم مهم نیست لذات تعریفی دیگران
برایم مهم نیست آسودگی خاطر از نظر آنان
برایم مهم نیست که همواره در رنج و عذابم
برایم مهم نیست که با هیچ حال کنم
تنها برای آنچه مهم باشد اشک می ریزم
تنها برای آنچه مهم است رنج می کشم
تو دانی که چه چیز برایم ارزش دارد
تو دانی که من به ارزش آن زنده ام
Monday, October 3, 2005
هوا سرد است

هوا سرد است
نگاه از دریچه ای قهوه ای رو به آسمان
اشکها بی اختیار ریزان گاه بغضی در دل
نوری نیست همه جا تاریک است
خورشیدی دیگر نیست
هوا سرد است...
سر به افلاک گذاردن
در میان ابرها
در جستجوی خورشید
زمان زمانی سرد است
به عقب بر نگردد
هوا سرد است...
آبی نیست
صورتی عوض شده
سبز پژمرده است
ظلمت اندیشه ها سایه فکنده بر رنگها
هجرت سپید به ملکوت
خوش به حال سیاه
آه! هوا سرد است...
احساس دیده است خورشید را در حال طلوع
عقل می خندد که این خواب و خیال است
خواب چهره در هم می کند
و خیالی از یک ترازوی بلبل می پروراند!!!
هنوز هوا سرد است...
صدایی به گوش نمی رسد
گویی زبانها لال شده اند
چشم چشم را نمی بیند
زبان زبان را نمی فهمد
سرای مهربانان آلوده به دروغ
هوای سردی است...
از دور دستها رایحه دل مسافری به مشام می رسد
مسافری دل تنگ از جفای دنیا
نزدیکتر می روی سر در گریبان است ناامید از آسمان
اشک براق، گریبانی نورانی! روی بنما کیستی؟
خورشید دل آبی
هوا همچنان سرد است...
صبح امید نزدیک
دلها منتظر شور عشق
طلوعی دیگر کن!؟
دلت چون دریا مهربان
نورت حیات بخش رنگها
با زندگی قهر مکن!؟
جواب داد: هوا سرد است...
نگاه از دریچه ای قهوه ای رو به آسمان
اشکها بی اختیار ریزان گاه بغضی در دل
نوری نیست همه جا تاریک است
خورشیدی دیگر نیست
هوا سرد است...
سر به افلاک گذاردن
در میان ابرها
در جستجوی خورشید
زمان زمانی سرد است
به عقب بر نگردد
هوا سرد است...
آبی نیست
صورتی عوض شده
سبز پژمرده است
ظلمت اندیشه ها سایه فکنده بر رنگها
هجرت سپید به ملکوت
خوش به حال سیاه
آه! هوا سرد است...
احساس دیده است خورشید را در حال طلوع
عقل می خندد که این خواب و خیال است
خواب چهره در هم می کند
و خیالی از یک ترازوی بلبل می پروراند!!!
هنوز هوا سرد است...
صدایی به گوش نمی رسد
گویی زبانها لال شده اند
چشم چشم را نمی بیند
زبان زبان را نمی فهمد
سرای مهربانان آلوده به دروغ
هوای سردی است...
از دور دستها رایحه دل مسافری به مشام می رسد
مسافری دل تنگ از جفای دنیا
نزدیکتر می روی سر در گریبان است ناامید از آسمان
اشک براق، گریبانی نورانی! روی بنما کیستی؟
خورشید دل آبی
هوا همچنان سرد است...
صبح امید نزدیک
دلها منتظر شور عشق
طلوعی دیگر کن!؟
دلت چون دریا مهربان
نورت حیات بخش رنگها
با زندگی قهر مکن!؟
جواب داد: هوا سرد است...
frash!
Subscribe to:
Posts (Atom)